« عروسکِشان یا شهروندکُشان؟! | میخواهم برای تو بنویسم » |
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل
افسانهایی ست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرینِ حرف، دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنجِ جُست و جویِ قافیه نَبرم.
روزی که هر لب ترانهایی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم *
* شعر از احمد شاملو
+ خواندن این شعر را دوست دارم، مخصوصا جمعهها، با حال و هوای جمعههای انتظار همخوانی داره!
++ افق روشنی که شاملو توصیف کرده را دوست دارم، نمیدونم شاملو تو چه حس و حالی و به چه منظوری این اشعار زیبا و پر از احساس را سروده، امّا به نظر من این همان افق روشنیست که همه ما منتظرش هستیم!
فرم در حال بارگذاری ...