هنوز مثلِ همان سالهای اول ازدواجم، برایم سخت بود؛ جدا شدن از وطن و خانه پدری و رفتن به غربتی که همچنان ادامه داشت. سوار ماشین شدم؛ هر چقدر سرعت ماشین بالاتر میرفت و فاصلهها بیشتر میشد؛ حس دلتنگی من هم شدیدتر میشد. بغض داشت خفهام میکرد. اشک تو…
بیشتر »