« هایکوکتابی طنزانه!!! | لقمهای که با بغض فرو رفت! » |
یک:
هِی میگویی: نوکـ زبانم است؛ الآن میگویم. بلی نوک زبانم است اما نمیدانم که چطور بیانش کنم! تا کنون در وضعیت اینچنینی قرار گرفتهاید؟؟؟
میگوید: «حماسه یعنی چه؟»؛ پشت بندش میگوید: «لیگ یعنی چه؟». هم پاسخ را میدانستم و هم نمیدانستم چطور بیانش کنم! توی چشمانم زل میزند و میگوید: «هان؛ مامان تنبل! بلد نیستی، میخوای بری تو اینترنت جوابشو پیدا کنی؟».
دو:
توی این هوای گرم یک لیوان شربت تگری یا یک بستنی قیفی، خیلی خیلی میچسبد!
«تو دلت چی میخواد؟»
ـ یه بستنیِ اسکوپیِ سه تایی!
قدم میزنیم تا بستنی فروشی همیشگی. سه مدل اسکوپی دلخواهش را انتخاب میکند؛ بستنی را با ولع تمام میخورد. به خانه برمیگردیم؛ میگویم: لباسهایت را عوض کن تا خنک شوی. خودش را ولو میکند رویِ مبل و میگوید: «ولش کن مامان، حال ندارم؛ فردا کلاس دارم، دیگ نمیخواد لباسامو عوض کنم!»
حالا کی تنبلِ؟ من یا تو؟؟؟
+ به قول بعضیا؛ «خدایا این تنبلیها را از ما بگیر!»
فرم در حال بارگذاری ...