« شب فرصتها ... | یا ستار العیوب » |
وای از آن روزی که کینههای پنهانی، آشکار شد و آنقدر ادامه یافت؛ تا اینکه فرق ماه را با تیغ زهرآلودش شکافت. سجدهگاه عشق و بندگی غرق خون شد. قامت حیدری آن شیر "لا فتی" خم شد. فریاد «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبه» بلند شد. زمین از این داغ بزرگ به لرزه درآمد. آسمان دلش گرفت.
کوفه؛ ای شهر نفرین شده! کوچههایت، دیگر محل گذر قدمهای شبانهی علی نیست، دیگر شاهد کمکهای شبانهی او به فقرا هم نیست. دیگر دست نوازشی بر سر یتیمانت نیست. تو لایق حکومت پر از عدل و داد علی نبودی!!!
ای اهل نادان و جاهل کوفه!!! که علی از دست شما به تنگ آمده بود. آسوده بیارامید که روح عدالت را کشتید، بیارامید و بر جهل خود بیافزایید. وای بر شما اهل کوفه! وای بر شما، که علی را تنها گذاشتید؛ آنقدر که علی دردها و راز دلش را با چاه در میان گذاشت. چاه تنهایی علی هم تنها شد. با سینهای پُر از راز، پُر از درد... کوفه در غربت و تنهایی فرو رفت.
« اللَّهُــــمَّ العَن قَتَلَۀَ أمیرَالمُومِنیِن »
ــــــــــــــــــــ
پ. ن: مراقب باشیم، ما اهل کوفه نباشیم که امام زمانمان را تنها بگذاریم...
فرم در حال بارگذاری ...