« إلیکَ مَرَدّی | رل مجازی » |
منی که هنوز باورم نمیشود، چهل روز بدون تـو گذشت. دیروز آمده بودم تا در چهلمین روز نبودنت، خبر قبولیم را بدهم. همیشه اولین نفری بودی که سراغ میگرفتی و تبریک میگفتی. اینبار اما با همیشه فرق میکرد. من برایت خبر خوشحالی آورده بودم. ولی مگر میتوانستم خوشحال باشم! آمده بودم بگویم اینروزها پر از اضطرابم، تا تو مثل همیشه در جوابم بگویی سر مزار سیدِ محلهمان برایت نذر میکنم. اما حال و روز پسرت را که دیدم، خودم را فراموش کردم. چه کسی پُر اضطرابتر از دانیال! چه کسی آشفتهتر از دیانا! فریبا جانم برای آرامش دلِ فرزندانت، نذر سید محلهتان کن که سخت محتاج آرامشند!
فرم در حال بارگذاری ...