« ... | فقط یک اسلایس، نه تمام آن! » |
وقتی که «دیوان حافظ» را خواست برایِ حافظ خوانیِ زنگ ادبیات، بیدرنگ به یادِ قدیمترها اُفتادم، «یادش بخیر» شب یلدا و حافظ خوانی پدربزرگ...
او میخواند و من غرق در خاطرات گذشته؛ وقتی که نیّت میکردیم و پدربزرگ تفألی به دیوان حافظ میزد. شگفتا! که از حالِ دلِمان خبر داشت. ناخودآگاهِ ذهن و زبانِمان را میخواند. هر کدام به فراخور حالمان گوشهای از اشعارش را میگرفتیم.
به یادِ گذشته تفألی به حافظ میزنم و فالش را میخوانم. آشنایی قریبی در اشعارش نهفته است. پس از گُذرِ قرنها هنوز هم اشعارش تازگی و زندگی خودشان را دارند. حافظی که خواندن قرآن را مایهی افتخار میدانسته و اشعارش الهام گرفته از مفاهیم گرانقدر "قرآن" است. اشعاری نغز، سرشار از عشق و رندی و عرفان. بیشک سِرِّ «لسانالغیب» بودنش در همین قرابت و نزدیکی به قرآن بوده است.
نیّت میکند... کتاب را باز میکنم، به دنبال آن بیتِ طلاییست، میرسد به:
«از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دَوّار بماند»
و چه چیزی بالاتر از عشق، عشقی که میماند و معجزه میکند؛ عشقِ مادر و فرزند، عشق به پدر و مادر، عشق به همسر... و عشق به آن عشقِ حقیقی، عشق به "خدا".
فرم در حال بارگذاری ...