خداوندا ! تو «سَتّار العُیوبی» 

چه بسیار عیوبی که بر من پوشاندی و از دیگران پنهان نمودی و آبرویم را حفظ کردی؛

گناهانی که تنها تو ناظر بودی و لا غیر، که اگر چنین نبود، آبرو و اعتباری نزد مردم نداشتم.

حال من آمده‌ام با کوله‌باری از گناه که تو می‌دانی و من.

امید دارم بر پرده‌پوشی تو پس ای پوشاننده‌ی گناه «لا تَقطَع رَجایِی»

 

«عَصَیْنَــــاکَ وَ نَحْــــنُ نَرْجُــــو أَنْ تَسْتُــــرَ عَلَیْنَــــا ...»

«خدایا، نافرمانی کردیم تو را و آنچه را که خلاف فرمان و رضای تو بود به جای آوردیم؛ و امیدواریم که بپوشانی بر ما...».

 

فراز چهاردهم از دعای ابوحمـزه ثمالی

 

   جمعه 11 خرداد 13973 نظر »

 

 

چندین بار به او تذکّر داده بودم، که دیگر آن کار را انجام ندهد!!! 

«پسرم؛ کار بدی است... خطرناک است... !!!»

امّا عالم بچگی بود و بازیگوشی و دوباره تکرار همان خطا. نادم و پشیمان آمد به کنارم، و گفت: «مامان ببخشید...» 

با عصبانیت او را طرد کردم. به او گفتم: «برو... دوستت ندارم...»

چند ساعتی گذشت؛ برای اینکه دلم را به دست بیاورد، تُندتُند اسباب‌بازیهایش را  جمع کرد و مثل یک بچه‌ی  خوب و مؤدب، گوشه‌ای نشست. 

صِدایـم زد: «مامان جان، هنوز قهری... مامان ببخشید... مـامـان!!! دوستت دارم... قول می‌دهم کار بد نکنم...»

مهر مادری است دیگر... دلم نیامد، نگاهش کردم و بعد آغوشم رو برایش باز کردم... او را در آغوش گرفتم و بوسیدمش، او هم قولِ قولِ قول داد که  تکرار نشود... 

خدایا، من هم به آغوش پر از مهر مادرانه‌ی تو ایمان دارم. اگر طَردم کنی، عتابم کنی، قهرم کنی، باز هم به آغوش پر از مهر تو بازمی‌گردم و تو را می‌خوانم، و تو را می‌خواهم، تا این بنده‌ی خطاکار را بپذیری...

 

 «فَوَ عِزَّتِكَ يا سَيدي لَوِ انتَهَرْتَني ما بَرِحْتُ مِنْ بابِكَ وَ لا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ»

به عزتت سوگنـد! اگـر مـرا برانی، از درگاهت نخواهـم رفت و از التماس به پیشگاهت دست نخواهـم شست...

 

  ابوحمــزه ثمالی ، فراز شانـزدهم

 

 

   جمعه 11 خرداد 13974 نظر »

 

 

«أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَه...»

منم آن جاهل نادانی که از خوان دانشت مرا تمتع بخشیدی ...

 

خدوندا، تو دریای بیکران علم و دانشی و من قطره کوچکی از این دریا.  

تو آموزگار واقعی همه انسانهایی و علمت را بوسیله قرآنت، پیامبرت، امامانت و ... به ما ارزانی داشتی و به

مصداق "مِنَ الظُّلُماتِ إلَی النُّور" از تاریکیِ جهل و نادانی به روشناییِ علم و دانش رهمنون کردی.

باشد که این قطره لیاقت رسیدن به دریا را داشته باشد و بتواند شکر این نعمت الهی را بجا آورد.

 

فراز دوازدهم از دعای ابوحمـزه ثمالی

 

   چهارشنبه 9 خرداد 13975 نظر »

 

 

باغبانی بذر گلی را درون گلدان کوچکی با عشق، کاشت و مراقبت کرد.

تا اینکه روزی... جوانه‌ای از دل خاک بیرون زد. جوانه‌ای نحیف که نیازمند آب بود و غذا و نور خورشید... 

آفت‌هایی جوانه را تهدید می کرد...

باغبان با تمام وجود مراقب او بود... جوانه ریشه در خاک دوانید و تبدیل به گلی زیبا شد.

دیگر گلدان برای گل تنگ بود...  باغبان گل را درون باغچه کاشت...

ولی باز هم گل نیازمند مراقبت باغبان بود...

خدای مهربانم، من آن گلم و تو باغبان من... 

تو با تمام عشقــت مراقب من بودی و به من روزی دادی؛ از زمانی که نطفه‌ای ناچیز بودم تا به اکنون...

هر آنچه نیاز داشتم به تو روی آوردم و تو نیازم را به لطف و جود و کرمت برآوردی...

هرچند که من بنده‌ای ناشکر و خطاکار بودم اما تو در همه حال پذیرای من بودی و مرا دست خالی از در خانه‌ات بازنگرداندی...

حتی اگر از گلدان تنگ دنیا، به باغچه بزرگ و ابدی آخرت سفر کنم باز هم به تو نیازمندم...

پس خداوندا !!! این بنده ضعیف و حقیرت را دریاب...

 

«اِلـهی رَبَّیتَنی فی نِعَمِکَ وَ اِحْسانِکَ صَغیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمی کَبیراً...»

خدایا به نعمت و احسانت پرورشم دادی در دوران کودکی، و شهرت دادی مرا در بزرگیم...

 

فـــراز نهـــم از دعـــای ابوحمــــزه

 

 

   شنبه 5 خرداد 1397نظر دهید »

1 3