اندک اندک زمستان رخت بر میبست و ما در فکر تهیه وسایل نو برای خانهی جدیدی بودیم که قرار بود، فصل بهار تحویل بگیریم، تا جایگزین وسایل کهنه و فرسوده قدیمی کنیم. تحویل سال نو منزل یکی از اقوام همسرم بودیم. بعد از نامگذاری سال جدید به نام و شعار «حمایت از کالای ایرانی» توسط مقام معظم رهبری، ما مشغول بحث پیرامون این موضوع شدیم.
کمکم بحث به خرید لوازم منزل جدید ما رسید؛ که کالای ایرانی بخریم یا خارجی. اکثریت جمع حاضر اصرار بر خرید کالای خارجی داشتند و مخالف خرید کالای ایرانی بودند. بحث داغِ داغ شده بود... در حین بحث همسرم که همیشه یک داستان، شعر و یا ضربالمثلی در گنجینهی علومش نهفته دارد؛ داستانی تعریف کرد. داستان کریم خان زند و بشقاب چینی!!!
و امّا داستان از این قرار بود که …
نمایندگان انگلستان مقداری ظروف چینی به عنوان هدیه و پیشکشی تقدیم کریم خان زند میکنند، اما او با وجود آن ظروف چینی، همچنان در ظروف مسی غذا میخورد. یکی از بازرگانان به او میگوید: «وکیل الرعایا»، شما لایق این ظروف چینی هستید، پس چرا هنوز در ظروف مسی غذا میخورید؟! در همین موقع کریم خان بشقاب چینی را بر زمین زد و بشقاب تکه تکه شد، آنگاه بشقاب مسی را زمین زد و بشقاب سالم ماند. کریم خان گفت: مردم ایران باید با همین ظروف مسی آشنا و به ساخت کشور خود راضی و خرسند باشند تا تهیدست و فقیر نشوند…
این داستان جای تأمل داشت و دو نکته:
اولاً : مقایسه کیفیت دو کالا در این داستان، حاکی از آن است که باید تولیدات داخلی به لحاظ کیفیت قابل مقایسه و در سطح بالاتری از کالای خارج باشند؛ همانطور که رهبر عزیزمان بر این موضوع نیز تأکید بسیاری داشتند.
ثانیاً: اگر همه ما اینگونه تفکّری داشته باشیم و نسبت به تولید داخلی اینطور متعصب، آنوقت چشم به دست بیگانگان نمیدوزیم و به خودکفایی و استقلال ملی میرسیم، ارز ما از کشور خارج نمیشود، کارگر ایرانی حمایت میشود، بیکار نمیشود، تهیدست و فقیر نمیشود و...
?کلام آخر: دوست عزیز بشقاب چینی شکسته را به خاطرت بسپار!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ. ن 1: همه با عزمی استوار، پیش به سوی حمایت از کالای ایرانی و لبیک گفتن به ندای رهبر عزیزمان.
پ. ن 2: تولید کننده داخلی به دنبال تولید کالای با کیفیت باش. (( :
«وَانَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ المَسافَةِ»
آنکه به سوی تو کوچ میکند مسافتش چه نزدیک است...!!!
زمستان گذشته سفر کربلا قسمتم شد. دو چمدان بزرگ را پر کردم از وسایلی که میخواستم همراهم ببرم. رسیدیم کربلا... جایی که اتوبوس مسافرها را پیاده کرد، با هتل کمی فاصله داشت. هوا به شدت سرد بود و باران شدیدی میآمد. با دو چمدان و یک کیف دستی حرکت کردم به سمت هتل. کوچهها شلوغ بودند و تنگ و باریک و پر از چاله چوله. چمدانها و لباسهایم پر از گِل شده بودند. رسیدم به بازرسی اول، باید چمدانها را باز میکردم تا بازرسی کنند ... همینطور بازرسی دوم و سوم ... خیلی خسته شده بودم، از یک طرف سنگینی چمدانها و از طرف دیگر معطل شدنم برای بازرسی میان آن همه شلوغی و ازدحام.... همه اینها باعث شده بود که راه طولانی بشود و خستگی مضاعف.
بله سنگینی بار گناه هم اینگونه است.
نگاه میکردم به بعضی از همسفرهایم که با بار سبک و مختصری آمده بودند و سریع از بازرسیها رد میشدند. یاد حرف همسرم افتادم که گفته بود وسایل ضروری را با خودت بردار... ای کاش به حرفش گوش کرده بودم...
ما چقدر به حرف معبودمان گوش دادهایم؟!! کولهبار سفر ابدیمان راچگونه بستهایم؟!!!
✅ وقتی انسان روی اعمالش مراقبت داشته باشد و گناه نکند هیچ چیزی روی دوشش سنگینی نمیکند و میتواند سبکبال به سمت معبودش پرواز کند و راه رسیدن به خدا برایش نزدیک میشود، همانطور که خداوند فرموده است: " فإنی قریب "