همیشه رفتن به کتابخانه و گشتن لابلای کتابها را دوست داشتم، اما مدت مدیدیست که مشغلهها و روزمرگیها این فرصت ناب را از من گرفتهاند. همین شد که تصمیم گرفتم کتابخانهای برای خودم دست و پا کنم. کتابخانهای که همیشه همراه من است و هر زمان که فرصتی بیابم به آن سری زده و گشتی لابلای کتابهایش میزنم. کتابهای این کتابخانه نه از جنس کاغذ بلکه از جنس دیجیتالند، هر چند که در دست گرفتن کتابهای کاغذی و ورق زدنشان و استشمام بویِ کاغذِ کتابهای نو یا کهنه لذت دیگری دارد، اما به قول معروف «کاچی بعضِ هیچی».
کتابی که این روزها از کتابخانهام به امانت گرفتهام، کتاب «دختران آفتاب» است. این کتاب در قالب داستانی شیوا و روان بر آن است تا جایگاه و شان یک زن در جامعه را بشناساند. شخصیت اصلی این داستان «مریم» دختر یک بازیگر مشهور سینماست که بعد از مواجه شدن با مشکلات زندگی، ناشی از اختلافات پدر و مادرش تصمیم میگیرد به همراه اکیپی از دانشجویان راهی سفر به سرزمین «شمسالشموش» شود. در این سفر دخترانی که با مریم همسفرند بر سر مسائل گوناگونی بحث میکنند. یکی از بحثهایی که برای مریم جذاب و او را به یاد اختلافات پدر و مادرش میاندازد «تساوی حقوق زن و مرد» است. مریم و همسفرهایش میشوند دختران آفتاب و روایتگر این داستان! این کتاب از جمله کتابهای تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری میباشد.
روایتی از سادگیِ زندگیِ یک جوان روستایی به نام «عبدالحسین». جوانی که در بحبوحهی انقلاب خطرها را به جان خرید و دست از مبارزه نکشید. در نخستین روزهای دفاع مقدس به جبهه روی آورد و برگ ذرّینی در صفحات تاریخ زندگیش رقم زد.
اویی که از مرز منیّتها گذشت تا اینکه از مِی جام شهادت سیراب شد. شهیدی که نامش گره خورد با نام مادر پهلو شکسته؛ آنگاه که سر بر خاکهای نرم کوشک گذاشت و با اشک دیدگانش او را صدا زد «یا زهرا، یا زهرا».
کتاب «خاکهای نرم کوشک» روایتگر قلب زلال و ضمیر پاک شهید عبدالحسین برونسیست که بارها در طول حیات طیبهاش در خواب و بیداری با اهل بیت علیهم السلام دیدار داشت. شهید برونسی ارادت ویژهای به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت. یکی از مکاشفات او زمانی اتفاق میاُفتد که در پشت میدان مین «کوشک» خالصانه به حضرت زهرا متوسل میشود و حضرت در گوش او مسیر عبور از میدان مین را زمزمه میکند.
پ.ن ۱: تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ میباشد. پیکر مطهر ایشان مفقود الاثر میشود؛ همانطور که آرزوی قلبی خودشان بود. روح پاک ایشان در یک مراسم نمادین در ۹ اردیبهشت ۶۴ در مشهد مقدس تشییع میگردد. لازم به ذکر است که پیکر ایشان پس از 27 سال از زمان شهادتشان کشف و به آغوش وطن بازگشته و در همان مزاری كه در سال 1364 در بهشت رضا مشهد مقدس به عنوان مزار شهيد مفقود تعيين شده بود، به خاك سپرده میشود.
پ.ن ۲: مقام معظم رهبری بر مطالعه این کتاب و آشنایی با این شهید بزرگوار، تأکید فراونی دارند. ایشان فرمودند: «... این اوستا عبدالحسین برونسی، قبل از انقلاب یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود؛ شرح حالش را نوشتهاند، من توصیه میکنم و واقعا دوست میدارم شماها بخوانید؛ اسم این کتاب خاکهای نرم کوشک است ...». (۱۳۸۵/۳/۲۶)
«محمد جان! میدانی از چه چیز بیشتر از همه دلم میسوزد؟ از اینکه دشمن، ”بچههای خاک خودمان“ را برداشت و اینگونه سفاک و خونخوار تربیت کرد و انداخت در دامن خودمان. تکرار میکنم: بچههای خودمان را. اگر از جای دیگر آمده بودند، اینقدر آتش نمیگرفتم و دلم نمیسوخت. بچههای خودمان را علیه خودمان شوراندند، طوری شوراندند که بچههایِ گول خوردهی خودمان، همهی بچههای بد جهان را به عراق دعوت کردند. کم کم عراق و سوریه شد محل اجتماع همهی مسئلهدارها و جانیان و تروریستهای کل جهان. با لباسی کوتاه و تا سر زانو، الله اکبر بر لب، خنجر به دست، کینه در دل و جهل در سر».
«حیفا»، مستند داستانیست دربارهی زندگی دختری جاسوس و تنفروش اسرائیلی، از ادارهی متساوایِ سازمان موساد، در منطقهی غرب آسیا، به نام «حیفا، [حفصه]».
حیفا، کارشناس ارشد ادیان و عرفان از موسسهی شیعهپژوهی تلآویو، متخصص جاسوسی و عملیات. او مامور شده بود برای نفوذ و تاثیر در دو تن از افراد سرشناس القاعده، به نامهای «ابراهیم عواد ابراهیم البدری، [ملقب به ابوبکر بغدادی]» و «ابومحمد العدنانی»، که منجر به شکل گیری داعش خبیث به رهبری این دو شد.
او برای آمادهسازی ذهن این دو نفر، از مباحث توحید و یکتاپرستی، به سبکِ اسلامِ مدرن شروع کرد و بعد از آن به بحث نبوت و بیاهمیت جلوه دادن آن و در نهایت مسئله خلافت و جهاد با منافقان پرداخت ... به هدف نشانه گرفتن اسلام! به گفتهی خودشان: «مشکل اول ما با اسلامِ امروز است و مشکل دوم ما با اهل سنت و امالمصائب ما هم کسانی نیستند جز شیعیان!» و بعد از آن با جذب نیروهای بومی، به طور کاملا خودجوش، با تغذیه و حمایت حزب بعث عراق، به بسط سیطره و موقعیت جغرافیایی خود پرداختند ... و داعش شکل گرفت. با برنامهای که در آنسوی مرزهای عراق و سوریه ریخته شد. با تفکری صهیونیستی، با ایدئولوژی وهابیت تکفیری و با نشانه گرفتن جان و مال و ناموس مردم!
در این بین، چه خوش درخشیدند نیروهای مقاومت، حزب الله و مدافعان حرم، برای نابودی این گروه خبیث ... یاد و نامشان گرامی.
ان شاءالله نابودی و حذف رژیم غاصب اسرائیل و صهیونیسم جهانی.
همین دیروز بود، نشست تخصصی طلبه و فضای مجازی، که اسمش به گوشم خورد. با شنیدن اسمش، ناخودآگاه ذهنم به سمت ریاضی و هندسه و توان بستن اعداد رفت. در هندسه، یک به توان هر عدد، حتی بینهایت معنا ندارد، میشود همان یک.
به توان تشکیلات هم یعنی، یک دست صدا ندارد؛ چرا که توانایی انجام کارهای بزرگ را ندارد. به توان تشکیلات یعنی وحدت، یعنی کار گروهی، یعنی کار تشکیلاتی، یعنی آنچه که در کتاب مقدس قرآن و آموزههای دینی به آن سفارش و تأکید شده، یعنی «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا».
و ما مسئولیم! جنگ هنوز تمام نشده است، فقط میدان جنگ عوض شده است. جنگ، جنگ فرهنگیست. نباید سنگر را رها کرد. به فرمودهی امام راحل: «تا کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم».
فراموش نکنیم که ما وارث خون شهدا، از نهضت حسینی تا انقلاب خمینی هستیم. یادمان باشد که ما آقایی داریم و منتظرش هستیم. خود را در میدان جنگ ببینیم و کم نیاوریم و وجود مهدی زهرا را با تمام وجود فریاد زنیم. فراموش نکنیم که آمدیم تا آخر شاهنامهمان را در وصف مهدی زهرا عجل الله تعالی فرجه الشریف بسراییم.
حسینی شدن، گردن رفتن میخواهد. زهرایی شدن سوختن میخواهد. عباس علیهالسلام میخواست لیاقت علمداری تاریخ را پیدا کند؛ باید دستش میرفت. میخواست ساقی نهضت بشود؛ باید تشنه میماند. میخواست حاجت همه روا کند؛ باید بیحاجت میماند.
ما نیامدهایم که اینجا لم دهیم، کِیف کنیم، فیلممان را ببینیم، دریایمان را برویم، ورزش کنیم و بعد توقع حکومت بر دنیا را داشته باشیم. بعد بگوییم کار فرهنگی کردیم، بگوییم آی شهدا کجایید تا همنشینتان شویم! باید در رکاب مولایمان زینبوار بایستیم و در این جبههی جنگ فرهنگی، فریاد عدالت و عدالتخواهی، حق و حق ستیزی را به گوش عالمیان برسانیم.*
*«به توان تشکیلات»، مجموعهایست بینظیر از سخنان هیجانانگیز و تجربیات برخی بزرگان، از جمله: امام موسی صدر، شهید مظلوم آیت الله بهشتی و ... در باب ضرورت کار گروهی و تشکیلاتیِ منسجم برای پیشبرد و رسیدن به اهداف اسلامی و الهیست. در بخشی از این کتاب، سخنان مقام معظم رهبری در این باب نیز مطرح شده است.
ـــــ
پ.ن: این کتاب دیروز به دستم رسید. تا امروز خوندمش. واقعا عالیه!!! مخصوصا برای ما طلبهها که انشاءالله میخواهیم، مبلغ دین و سرباز آقا باشیم. پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش.
استاد تسلیمی همیشه دست پر وارد کلاس میشود، با کتابهایی که خوانده و حالا پیشنهادِ خواندنِشان را به ما میدهد. وقتی استاد گفت: آن را بخوانید به دردتان میخورَد؛ تصمیم به خواندن دوبارهاش گرفتم، اما اینبار با دقتِ بیشتری. شاید شما خوانده باشید، شاید هم نه! قصههای "کفِ خیابون" * را میگویم؛ قصهای از فتنههای دشمن، قصهی آنهایی که خون دادند تا مقابل این فتنهها بایستند...
شروع به خواندن میکنم، ورق میزنم، گاهی تصور میکنم، خدایِ من! تصورش هم سخت است، چه برسد به درکش. اینهمه توطئه!
یک جا نوشته: " اگر دلش را ندارید از اینجا به بعد ماجرا را نخوانید ... " اما، من میگویم: اگر دلش را هم ندارید، باید بخوانید؛ بخوانید تا بدانید، تا آگاه شوید، تا بصیر شوید ...
میرسم به آنجا که میگوید: "مادر در زندگی هر کس، نماد پاکی و زلال بودن است، نماد نخ تسبیح است، اما مادرِ زندگی افشین از هم پاشیده ... ". چه تشبیه زیباییست از یک مادر. اگر نخ تسبیح پاره شود، دانهها پراکنده میشوند، هر کدام به سمتی. دیگر کنار هم نیستند ... اصلاً مادر قلب تپندهی هر خانه است، اگر روزی از تپش بیفتد! میدانید یعنی چه؟! یعنی نفوذ دشمن به قلب خانهها. خانهای که قلب تپنده نداشتـه باشد، از هم میپاشد. حال جامعهای که چنین خانوادههایی داشته باشد، چه به سرش میآید؟! دشمن عفت و حجاب را از مادر خانواده میگیرد، از دختر خانواده میگیرد و بعد ادامهی توطئه ...
میخوانم تا آنجا که نوشته:
"باید کاری کنید که از بالای منبرهای مساجد، صدا و سیما، آخوندا، حزب اللّهیها و ... فقط حرف از حجاب و مقابله با بیحجاب شنیده بشه! باید کاری کنید که مسئله حجاب و بیحجابی بشه تیتر همه منبرها و نماز جمعهها و ... حتی یکبار عفت میگفت: وقتی صدایِ داد و بیداد امام جمعهها را شنیدین که دارن فقط بخاطر حجاب داد و بیداد میکنن و حرف خاص دیگری نمیزنن، بدونین دارین موفق میشین! عجب! نقشه این است که کاری کنند که حتی موقع انتخابات و غیر انتخابات و ... فقط دغدغهمان، حجاب، ظاهر و سر و شکل مردم باشد! تا به چیزهای دیگر نپردازیم و فکر کنیم امالمصائب همه دردها در جامعه بیحجابیست! به این طرح میگویند: "مدیریت نامحسوس و مخملی مطالب تریبوندارها!" ... کاری میکنند که اگر از حجاب بگویی، میگویند چرا اینقدر میگویی؟! اگر هم نگویی، که بدتر میشود! اگر بگویی که میگویند مردم لجباز میشوند! اگر هم نگویی که میگویند مردم بیغیرت میشوند! طبق این طرح به صورت مخملی و غیر مستقیم، داشتند خوراک و مطلب برای اهل تریبون جور میکردند! اما غافل از اینکه نباید از دیگر مفاسد غافل شد!"
این همان توطئـهی اصلی دشمن است، برای پیشبرد اهداف و نقشههای شومَش. مشغول کردن اذهان عمومی به سمت مسائل و موضوعات حاشیهای و غافل شدن از پرداختن به موضوعات اصلی؛ "جنگ نرم دشمن". جنگ از پشت خاکریزها به قلب خانههایمان کشیده شده، جنگی بدون صدا، نرم و آهسته ... لازم است که این قصهها خوانده شود، تا بصیر شویم، آگاه شویم، همانگونه که رهبر عزیزمان فرمودند: "بیدار باشید، هوشیار باشید، در صحنه باشید، باید بصیرت را محور کار خود قرار دهید، مواظب باشید دچار بیبصیرتی نشوید ..."
هر چه بیشتر در عمق قصه فرو میروم، ذهنم آشفتهتر میشود، قلبم به درد میآید، آنجا که دشمن در بین نیروهای خودی رخنه کرد، آنجا که از خودی خوردیم ... آنجا که خونهایی به ناحق ریخته شد، خواهری که فدای برادرش شد، ۲۳۳، شهادت، گمنامی ...
این قصه تمام شد اما هنوز توطئهها ادامه دارد، هنوز هستند خودیهایی که در زمین دشمن بازی میکنند، هنوز هستند کسانیکه مردم را به حاشیه میبرند تا از اصل غافل شونـد، تا دشمن به هدف اصلیش برسد ... هدف دشمنِ ستیزهجو نابودی نظام جمهوری اسلامیست، اما به تعبیر زیبای رهبرمان "شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لُپ لُپ خورد گه دانه دانه".
* کتاب کف خیابون، محمدرضا حدادپور
پ. ن: این کتاب مربوط به حوادث فتنهی ۸۸ است با زبانی ساده و خودمانے.