سوالی ساده دارم از حضورت!
من آیا زندهام وقت ظهورت؟!
اگر که آمدی من رفته بودم،
اسیر سال و ماه و هفته بودم،
دعایم کن دوباره جان بگیرم،
بیایم در رکاب تو بمیرم
اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی
انصاف نیست کہ دنیا آنقدر کوچک باشد کہ آدمهاے تکراری را
روزے هزار بار ببینے
و
آنقدر بزرگ باشد کہ نتوانے آنکس را کہ دلت مےخواهد
حتے یکبار ببینے
از منِ عاصی و سرکش، از من دلبسته به این دنیا، از من فرو رفته در گرداب خویشتن ... بر تو سلام!
سلام آقای خوبم! نمیدانم صدایم را میشنوی یا نه؟! نمیدانم، سلامم را میپذیری یا نه؟! نمیدانم که کجای این جهانی؟! نمیدانم که چه حس و حالی داری؟! اما به گمانمـ دلت سخت گرفته که این جمعهها اینقدر دلگیرند، بیتابند ...
ای غایب از دیدگان! ای آرزوی مشتاقان! ای خورشید نهان! آدینهها یکی پس از دیگری میآیند و میروند، اما کِی قصهی فراق ما به وصال میرسد، نمیدانم؟! جمعه به جمعه، نه! هر لحظه در ندبههایم تو را میخوانم؛ در انتظار شنیدن خبر آمدنت، در آرزوی دیدارت، اگر که لایق دیدار تو باشم!
«هَل إلَیکَ یَابنَ أحمَدَ سَبیلٌ فَتُلقَی، هَل یَتَّصِلُ یَومُنا مِنکَ بِغَدِهِ فَنَحظَی مَتَی ...؛ آیا ای فرزند احمد راهی برای ملاقات با تو هست، آیا زمان ما به زمان ظهور شما متصل میشود؟»
روزهای پایانی پاییز که میرسد، همه به فکر یلدا میاُفتند، همان طولانیترین شب سال. هر کس به دنبال ایدهای نو برای جشن یلدا و سفرهی مهمانی یلداست. یلدا بهانهای میشود برای دورهمیهای فامیلی. همهی اینها بخاطرِ یک دقیقه است! یک دقیقه طولانیتر از شبهای دیگر.
یلدا میآید و میرود. رفتنش این مژده را میدهد که دیگر عمر شبهای طولانی، عمر تاریکیهای طولانی به سر میآید. اما یلدای دیگری هنوز باقیست. یلدایی که به بلندترین حد خود رسیده است. بلندترین یلدا. شده به فکر این یلدا باشیم؟ ایدهای نو بدهیم؟ به دنبال راهی برای گذران آن باشیم؟ به دنبال روشنیهای بعد از این یلدا باشیم؟
میگوییم منتظریم، حال اینکه اسم منتظر را یدک میکشیم. اگر اینگونه نبود امام زمانمان، وجود مقدّسشان و نیاز ما به ایشان را به یک لیوان آب خوردن تشبیه نمیکردند!
براستی برای پایان این یلدای انتظار، برای آمدنش چه کردیم؟ غیر از اینکه انتظار ما زبانیست. در عمل چه کردهایم؟ هنوز مانده تا یار واقعی آقا شویم ...
گفت: «شنیده بودم جاذبهی عشق حسین، امّا دیدنِ این جاذبه که چطور میلیون ها نفر را از سراسر جهان به سوی خود کشانده است؛ حال و هوای عجیبی دارد. کاش تو هم همسفرمان بودی و میدیدی که چگونه همه در کنار هم، راهیِ راهی شدهاند که مقصدشان حسین است».
کاش بودم و میدیدم! کاش بودم و میدیدم که چطور قدم به قدم، موکب به موکب میروند تا زیرِ لوایِ حسین علیهالسلام، با ندای «لبیک یا حسین، لبیک یا مهدی» قیام حسینی را به ظهور مهدوی متصل کنند.
در میان سیل جمعیتی که روانه شدهاند به سوی حسین، زمزمهی ظهور شنیده میشود؛ راست میگفت: «اربعینی که مقصدش مهــدی است».