همهی حرفش این بود که «شما مرا درک نمیکنید، بگذارید جوانیام را بکنم!» اما همهی جوانیش خلاصه شده بود در یک موبایل و چتهای گاه و بیگاهش، در یک هندزفری و شنیدن آهنگهای ناب امروزی، در مرام رفاقت و رفیقبازی، در فلان مد و لباس و آرایش، در بخور و بخواب و بیهودگی ...
اما به راستی جوانی چیست؟! آیا جوانی کردن در اینها خلاصه میشود؟!
میگویند جوانی بهار زندگیست. اما بهار یعنی چه؟! بهار یعنی فصل آغاز زندگی دوباره، بهار یعنی بیدار شدن، بهار یعنی آرامش، بهار یعنی شور و اشتیاق، بهار یعنی شکوفایی ...
بهار میآید و میرود، دوباره میآید و میرود ... اما بهار جوانی هدیهایست که تنها یکبار فرصت بهرهبری از آن نصیبمان میشود. در اطرافمان آدمهای بسیاری هستند که ورقهای تقویم بهاریشان گذشته است و در زمستان زندگیشان به سر میبرند. نسلی که در کولهبار عمرشان، روزها، ماهها و سالهای زیادی را پشت سر گذاشتهاند و گاه زمزمه میکنند: «جوانی کجایی که یادت بخیر».
ای جوان! من نمیگویم، آنان که ربیع جوانیشان گذشته است، میگویند: «غافلی از قدر جوانی که چیست *** تا نشوی پیر ندانی که چیست».
حالا بگویم جوانی چیست؟! جوانی بهاریست که یکبار میآید، جوانی خورشیدیست که یکبار طلوع میکند، جوانی رودیست که یکبار جاری میشود، جوانی بوتهی گلیست که یکبار شکوفا میشود ... فقط یکبار! از این یکبارها چگونه میخواهی بهره ببری؟! نمیگویم که جوانی نکن و فارغ از سر خوشیهای دوران جوانیت باش! اما جوانی برای تو فصل شورانگیزیست که میتوانی بهترینها را برای خودت رقم بزنی. جوانی فصل انتخابها و تصمیمگیریهای اساسی زندگی توست. انتخابی که میتواند ضامن سعادت و یا عامل شقاوت تو باشد.
ای جوان! خودت را بشناس. گوهر وجودیت را بشناس. عزت و شرف خودت را بشناس. تو از نسل آدمی که خداوند به ملائک فرمود: «أسجدوا ...». تو از نسل آدمی که خداوند کرامتش بخشید. پس کرامت خودت را حفظ کن! تو در ابتدای مسیر پر پیچ و خمی قرار گرفتهای که خودت انتهایش را مشخص میکنی! مسیری که هرگونه رفتی، راه بازگشتی نداری! پس الگوی حرکتی خودت را درست انتخاب کن! و چه الگویی بالاتر از بهترین اسوه و سرمشق که خداوند فرمود: «قد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة ...». چه الگویی بهتر از الگوهای قرآنی، چون: یوسف، مریم بنت عمران، ابراهیم ...
نشانی این مطلب در خبرگزاری حوزه: سخنی از پیران به جوانان
امیرالمومنین علی علیهالسلام در توصیف جزیرةالعرب، پیش از بعثت و در عصر جاهلیت، میفرماید:
خداوند، پیامبر اسلام،
حضرت محمد _ صلوات الله علیه_
را هشدار دهندهی جهانیان مبعوث فرمود،
تا امین و پاسدار وحی الهی باشد.
آنگاه که شما ملت عرب، بدترین دین را داشته، و در بدترین خانه زندگی میکردید؛
میان غارها، سنگهای خشن و مارهایِ سمّیِ خطرناک، فاقد شنوایی، بسر میبردید؛
آبهای آلوده مینوشیدید و غذاهای ناگوار میخوردید؛
خون یکدیگر را به ناحق میریختید و پیوند خویشاوندی را میبریدید،
بتها میان شما پرستش میشد، و مفاسد و گناهان، شما را فرا گرفته بود.*
آری! جهانِ غرق در ظلمت و تاریکیِ جاهلیت در انتظار طلوعِ خورشیدِ هدایت، لحظهشماری میکرد، و «خداوند سبحان به لطف و کرمش بر بشریت، منت نهاد».**
اینک فصل ولادت و ظهور اسلام است. ظهور دینی جاودانه، دین خاتم، با آمدن خاتم الأنبیاء ختم کنندهی دفتر نبوت، با آمدن معجزهای جاودان. اینک زمان عروج محمد تا سدرةالمنتهی، تا وصال با معبود، تا پیوند با عالم لاهوت ازلیست.
و محمد مبعوث شد، برای تجلی حق در برابر باطل، برای اثبات توحید ناب در برابر شرک و کفر ستیزی، برای چنگ زدن به عروةالوثقی و رهایی از چنگال طاغوت ...
سلام بر محمد، سلام بر احمد،
سلام بر طه و یس، سلام بر بشیر و نذیر،
سلام بر نبی و رسول، سلام بر خاتم النبیین،
سلام بر پیامبر مهربانیها،
سلام بر تو ای رحمة للعالمین ...
ـــــ
* نهجالبلاغه/ خطبه ۲۶
** «لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ إِذ بَعَثَ فيهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَإِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»؛ آلعمران/ ۱۶۴
تو زاده شدی تا صبر را معنا کنی!
سلام بر لحظهی شکفتن خورشید صبر و شکیبایی!
ای زیور و زینت پدر! نمیشود، که از تو گفت و به کربلا نرسید، اما؛ صبرِ تو در کربلا خلاصه نمیشود.
طومار دردها و مصیبتهایت از همان کودکی آغاز شد، با رفتن جدت پیامبر (صلے الله علیہ و آلہ)، با غصب خلافت پدرت علی (علیہالسلام).
تو از خروش خطبههای فاطمی درس گرفتی، تا با خطبههای فصیح و بلیغت پیکرهی کاخ یزیدیان را به لرزه بیاندازی!
ای کوثر صبر ولایت! تو آمدی، تا در آن هنگامهی ظلمت و تاریکی پیامآور روشنایی باشی. پیامی که هنوز در بطن تاریخ جاریست.
تو آمدی، تا با شکوه و هیبت ذوالفقاریت، شکوه و هیبت پوچ امویان را در هم بکوبی!
تو آمدی، تا پرستار دل رنجور، تن خسته و بیمار اهل حرم باشی!
و چه زیبا و صبورانه، مصیبتهایت را معنا کردی؛
«مَا رأَیتُ إِلَّا جَمِیلاً».
میلاد با سعادت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و روز پرستار بر همگان مبارک باد.
آمدند از پسِ فرسنگها فاصله، با پاهایی تاولزده و خسته، با دلی سوخته از داغِ مصیبتت، با چشمانی آبیاری شده از نمِ اشکِ عزایت، تا تو را بخوانند و به تو سلام دهند. امّا من...! آقا جان! من هم اینجا، از پسِ فرسنگها فاصله، دلِ داغدارم را به سوی تو روانه میکنم، به کنج حرمِ شش گوشهات، تا نام زیبایت را بخوانم. رو به قبله میایستم، چشمانم را میبندم، به رسم ادب، دستم را روی سینه میگذارم، تا تو را سلام دهم.
السَّلامُ عَلی ولِیِّ اللهِ وَ حَبیبِهِ
السَّلامُ عَلی خَلیلِ اللهِ وَ نَجیبِهِ
السَّلامُ عَلی صفِیِّ اللهِ وَ ابنَ صَفیِّهِ
السَّلامُ عَلَی الحُسَینِ المَظلُومِ الشَّهیدِ
السَّلامُ عَلی اَسیرِ الکُرُباتِ وَ قَتیلِ العَبَراتِ ...
آقا جان! به اندازهی همین یک سلام از راه دور پذیرایم باش.