کارهای خام یعنی پخته گردیدند و صبر

غوره را انگور کرد، انگور را مِی‌های ناب

 

 

ساده‌تر بگم: «گر صبر کنے ز غوره حلوا سازے»

 


موضوعات: عکاسیام
   پنجشنبه 23 خرداد 139811 نظر »

 

همانقدر که رفتن به استادیوم ورزشی و تماشای یک مسابقه‌ی فوتبال، آنهم از نزدیک برای یک مرد می‌تواند جذاب و دوست‌داشتنی باشد، بازارگردی و نگاه به اجناس رنگارنگ هم می‌تواند برای یک زن  جذابیتِ فوق‌العاده‌ای داشته باشد. جذابیتی که باعث می‌شود، دنیای اطرافت را فراموش کنی و شاید برای لحظه‌ای از دغدغه‌ها و خستگی‌های فکری و روحی رها شوی و احساس آرامش کنی. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. با خودم می‌گویم: اما مگر در این بازارهای مدرن و پر هیاهوی امروزی می‌توان به چنین آرامشی رسید؟! معلوم است که نه! پس قَدمهایم مرا به سوی یکی از بازارهای قدیمی شهرم می‌برد که هنوز فارغ از هیاهو و غوغای زندگی روزمره، دیدنی‌ها و گفتنی‌های فراوان دارد.

 

 

«بازار قیصریه» یکی از بازارهای قدیمی و مشهور صنایع دستیِ اصفهان و از بزرگترین و با شکوهترین مراکز خرید و فروش در دوران صفویه بوده‌ است. روایت «بازار قیصریه» را از سردر آن شروع می‌کنم، که در ضلع شمالی میدان امام و درست در نقطه‌ای مقابل مسجد امام واقع شده است. سردری قوسی شکل منقوش به نقش و نگارهایی منحصر به فرد که رنگ و بوی معماری اصیل ایرانی_ اسلامی را در خود نهفته دارد. اگر چه رنگ و لعاب و تازگی گذشته را ندارد، اما هنوز نمونه‌ای از بهترین آثار تاریخی و معماری بر جای مانده از گذشته است. قدری کنارِ حوضِ روبرویِ سردر می‌نشینم. کف در خنکای آب می‌برم و غرق در تماشای این معماری آمیخته با فرهنگ و هنر ایرانی می‌شوم. اینجاست که حس می‌کنم، تاریخ و گذشته با من سخن می‌گوید. بلند می‌شوم، قدم برمی‌دارم تا لذت یک بازارگردی بدون کودک را تجربه کنم.

 

 

وارد بازار می‌شوم. این بازار بزرگ در قلب خود چندین بازار کوچک را جای داده است که هر کدام چونان قلب تپنده‌ی دیگری در حال فعالیت هستند. به این بازرهای کوچک «سرا» می‌گویند. از جمله این سراها: سرای ملک‌التجار، سرای جهانگیری، سرای حداد، سرای چیت‌سازها، سرای زرگرها، ترمه‌سرا، سماورسازها و... می‌باشد. کمی بازار را زیر و رو می‌کنم. عتیقه‌جات، سفره‌ی قلمکار، گبه و ترمه، ظروف قلمکاری شده، میناکاری... همه‌ی اینها هنرِ دستِ هنرمندانی با غرور و اصالت ایرانی‌ست که بدون هیچ ادعا و تکلفی به جای فرهنگ‌پذیری از غرب به دنبال حفظ هنر و فرهنگ اصیل ایرانی‌‌اند.

 

 

انتهای «بازار قیصریه» بازاری‌ست که به محض ورود عطر و بویی از جنس عطر و بوی طب سنتی گذشته مشامم را پر می‌کند. اینجا بازار «دار الشفاست». وارد یکی از غرفه‌هایِ «دار الشفاء» می‌شوم. کمی نعنا و گل محمدی می‌خرم. عجب عطری دارند! به ناگاه صدای اذان ظهر بلند می‌شود. عده‌ای کرکره‌ی مغازه‌شان را پایین می‌کشند و راهی مسجد می‌شوند. من هم باید بروم ...

گردش در «بازار قیصریه» حس غرور و غیرت ملی را در من زنده کرد. اینجا بازاری‌ست که می‌توان تمام خستگی‌ها و نااُمیدیها را در لابلای اینهمه هنر و زیبایی جا گذاشت و شادی و نشاط را توشه گرفت. بازاری با هوایی پاک به دور از آلودگی‌های هزار رنگِ بازارهای مدرن، که رنگ و بویی از هنر اصیل و سنت دیرینه‌ی ایرانی ندارند.

 

   یکشنبه 19 خرداد 139836 نظر »

 

مثل هر سال برای شرکت در مراسم راهپیمایی روز قدس آماده شدیم. مسیرهای راهپیمایی از قبل اعلام شده بودند. میعادگاه همه‌ی راهپیمایان هم میدان امام خمینی (ره).

خودمان را به ایستگاه مترو رساندیم. خدمات مترو و اتوبوسرانی، رایگان اعلام شده بود. هر چقدر به ایستگاه امام حسین نزدیکتر می‌شدیم، بر تعداد مردم افزوده می‌شد. از چهره‌ها، پرچمها و پلاکاردهایی که در دستشان بود، می‌شد فهمید که همه برای شرکت در مراسم راهپیمایی آمده‌اند. ایستگاه امام حسین، تقریبا قطار خالی از جمعیت می‌شود.

نگاه کردن به حضور مردم، شگفتیِ مضاعفی را درونم ایجاد می‌کُند. خیلی‌ها دوربین به دست در حال ثبت حماسه‌ی امروز بودند. برخی از صحنه‌ها آنچنان لطلافتی داشت که دلم نیامد دوربین به دست نشوم ...

پیرمردی با دوچرخه‌ی لاری قدیمی‌اش که به سختی قدم برمی‌دارد ... او مرا به یاد خاطرات گذشته‌ام می‌اندازد، که با دوچرخه‌‌ی آقاجانم، تویِ حیاط خانه‌ی قدیمی‌ِمان دور دور می‌کردم. «اجازه هست از شما عکسی بگیرم؟»؛ ژستی می‌گیرد و آماده می‌شود ...

 

راهپیمایی روز قدس اصفهان

 

هر چه به میدان امام نزدیکتر می‌شویم، ازدحام جمعیت بیشتر می‌شود. وارد میدان می‌شویم؛ مملو از زنان و مردان روزه‌دار و کودکانی‌ست که پدر و مادرشان را همراهی می‌کنند. این جمعیت حاکی از لبیک ملتی‌ست به ندای رهبر فرزانه‌شان ...

 

راهپیمایی روز قدس اصفهان

 

در گوشه و کنار، دهه نودی‌ها هم دیده می‌شوند. پسرکی که با تمام وجودش فریاد «مرگ بر اسرائیل» سر داده است؛ اما اجازه نمی‌دهد از چهره‌ی معصومش عکسی به یادگار ثبت کنم. با غروری مردانه می‌گوید: «از پشت سرم عکس بگیر!». خنده‌ام می‌گیرد؛ گویا میلی به شناخته شدن، ندارد!

 

راهپیمایی روز قدس اصفهان

 

خواهر و برادری که آمده‌اند تا بگویند: «فلسطین تنها نیست».

 

راهپیمایی روز قدس اصفهان

 

در گوشه‌ای دیگر پیرزنی قرآن به دست، آیه‌های نورانی قرآن را گره می‌زند، با فریاد برائت از مشرکان و حمایت از مستضعفان.

 

راهپیمایی روز قدس اصفهان

 

کمی آنطرفتر کنار حوضِ میانیِ میدان؛ از فرطِ گرما پلاکاردش را زمین می‌گذارد و مشتی آب به صورتش می‌زند. نگاهی به خورشید می‌اندازد و نگاهی به آب. زمزمه‌ی «یا حسین» و «یا ابوالفضلش» را می‌شنوم. گویا به یاد کربلا افتاده است.

 

راهنمایی روز قدس اصفهان

 

امام حسین برخاست برای حمایت از حق و مبارزه با باطل. امروز هم روز مبارزه با باطلی دیگر است. امروز جمعه‌ی حضوری‌ست که به جمعه‌ی ظهور متصل می‌شود. و او خواهد آمد برای عدالت نابی که همه متتظرش هستیم. وقتی همه برای تو می‌آیند ...

 

   جمعه 10 خرداد 139813 نظر »

 

چه کسی از راه رفتن در دلِ طبیعتِ زیبایِ بهاری بدش می‌آید؟! آنهم این روزها که همه جا دیدنی‌ست. از آسمان آبی با خورشید فروزانش، اما گاه ابری و بارانی، از چشمه و رود، از بلبلان سرمست تا درختان و گلها و شکوفه‌ها‌ ... ساده‌تر بگویم، این روزها بوم نقاشی خداوند دیدنی‌ست! و چه زیباست زمانی که خداوند این بوم نقاشی را با قدرتِ لایزالش، با رنگهای زیبای بهاری نقاشی می‌کند و اعجازی از عشق و زندگی می‌آفریند.

 

بهار با طعم خدا

 

و بهار آمد. بهاری که منتظرش بودیم. بهار آمد و دیبای زیبایش را همه جا گسترانید. عِطر بهار، عِطر سوسن و سنبل، عِطر شب‌بوها، عِطر میخک و رز، عِطر بهار نارنج، عِطر زندگی، عِطر تازگی‌ ... همه جا پیچیده. بهار آمد و با گرمای وجودش، سردی و رخوت را از چهره طبیعت زدود و جانی دوباره‌اش بخشید.

بله! این روزها دیدنی‌ست! این روزها دلت می‌خواهد که پُر کنی ریه‌هایت را از عِطر دل‌انگیزِ بهاری و نفس بکشی؛ نفس بکشی تا زنده شوی! مثل آسمان، مثل خورشید، مثل درختان، مثل شکوفه‌یِ دلربای بهاری که در دستانت بوی عشق می‌دهد، بوی زندگی می‌دهد!

 

   چهارشنبه 7 فروردین 139812 نظر »

 

من می‌گویم بازی با خاطرات...

 

چهار باغ اصفهان

 

می‌گویم فصل آرامش، می‌گویم راه رفتن روی برگهایِ خشکیده و رنگارنگ، شنیدن صدایِ خش خشِ خُرد شدنِ برگها رویِ زمین.

می‌گویم تماشایِ رقص برگها در آسمان، تماشای زیبایی‌هایِ هزار رنگ...

می‌گویم خاطراتِ راه مدرسه و برگ‌ریزان، شوق راه رفتن روی برگهایِ خشکیده، برگهای زردِ یادگاریِ لایِ کتاب...

قدم می‌زنم، نگاه می‌کنم، از تماشایِ این همه رنگ به وَجد می‌آیم...

شاید این رنگها، مَثَلِ همان ”زردِ پُررنگیست که تماشاگه آن به سرور می‌آید.“*

روح من هم تازه می‌شود، شاد می‌شود.

می‌گردم، می‌گردم، می‌گردم... اصلاً خودش گفت که: ”بگردید و گشت و گذار کنید“.**

روی نیمکت چوبیِ پیاده‌رو می‌نشینم، نگاه می‌کنم، نگاه می‌کنم... شگفتا از این همه زیبایی!

ـــــــــــــ

*  "صَفرآءُ فَاقِعٌ لَّونُها تَسُرُّ النَّظِرِین " (بقره/ آیه 69)

** " قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ " (عنکبوت/ آیه ۲۰)

پ. ن: تصویر مربوط به چهــارباغِ اصفهان

 

   پنجشنبه 15 آذر 139724 نظر »

1 2 3