من میگویم بازی با خاطرات...
میگویم فصل آرامش، میگویم راه رفتن روی برگهایِ خشکیده و رنگارنگ، شنیدن صدایِ خش خشِ خُرد شدنِ برگها رویِ زمین.
میگویم تماشایِ رقص برگها در آسمان، تماشای زیباییهایِ هزار رنگ...
میگویم خاطراتِ راه مدرسه و برگریزان، شوق راه رفتن روی برگهایِ خشکیده، برگهای زردِ یادگاریِ لایِ کتاب...
قدم میزنم، نگاه میکنم، از تماشایِ این همه رنگ به وَجد میآیم...
شاید این رنگها، مَثَلِ همان ”زردِ پُررنگیست که تماشاگه آن به سرور میآید.“*
روح من هم تازه میشود، شاد میشود.
میگردم، میگردم، میگردم... اصلاً خودش گفت که: ”بگردید و گشت و گذار کنید“.**
روی نیمکت چوبیِ پیادهرو مینشینم، نگاه میکنم، نگاه میکنم... شگفتا از این همه زیبایی!
ـــــــــــــ
* "صَفرآءُ فَاقِعٌ لَّونُها تَسُرُّ النَّظِرِین " (بقره/ آیه 69)
** " قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ " (عنکبوت/ آیه ۲۰)
پ. ن: تصویر مربوط به چهــارباغِ اصفهان
از آن دست جلساتی بود که حضور والدین در آن ضروری و یا به قول دخترم اجباری بود. طبق معمول جلسهی تربیتی و مشاوره... همان جلسات تکراری و حرفهای همیشگی، حرفهایی که بلدیم اما گاها عمل نمیکنیم. جلسه شروع شد. خانم مشاور کلامش را با آیهای از قرآن شروع کرد؛ آیهای که گویا چند روز قبل با استخاره به قرآن با آن مواجه شده و برایش بسیار تأثیر گذار بوده است؛ آیهای که سبب شد تا با خودش عهد ببندد «چیزی را نگوید که به آن عمل نمیکند.»*
خُب، فعلا تا همین جا مطلب را داشته باشید تا از جلسهی هفتهی پیش مدرسه پسرم بگویم.
جلسه برایِ توجیهِ روشهایِ آموزشیِ جدیدِ برخی دروس مثل ریاضی بود؛ جمع چکمهای، فرایندی، تقریب و... خلاصه که ما شده بودیم بچّهی کلاس دوّمی و معلم به ما درس میداد تا با روشهایِ جدید مأنوس شویم. یکی دیگر از دغدغههای خانم معلم دغدغهی دین بود؛ گله داشت که چرا دروس قرآن و هدیههای آسمانی (همان کتاب دینی سابق خودمان) از سوی برخی والدین جدی گرفته نمیشود؟! ایشان بسیار تأکید داشت بر روخوانی قرآن و یادگیری پیامهای قرآنی دروس. میگفت: «خیر سرمان بچه مسلمانیم٬ آنهم شیعه! بچه شیعهای که نتواند حتی از روی قرآن بخواند که دیگر بچه شیعه نیست!»
البته، گویا که بچهها دلشان میخواست و والدین نه! یکی از والدین میگفت: «بهتر نیست به دروس اصلی مثل ریاضی و فارسی بپردازید؟ قرآن و هدیهها هم شد درس؟ مثل این است که بچه را بِنشانی سرِ کلاسِ زبانِ آلمانی و بگویی آلمانی یاد بگیر! اصلا چه فایدهای دارد که بچه بداند علیهالسلام یعنی چه؟ بچه خودش که به سن چهارده، پانزده سالگی رسید همه را یاد میگیرد.»
عجب!!! گاهی آدم میماند در جواب برخی چه بگوید!
بگذریم؛ یادتان هست که گفتم مشاور کلامش را با یک آیه شروع کرد... ـ این جلسهی مشاوره مربوط به مدرسه دخترم بوده؛ دوره متوسطهی دوم، ردهی سنی ۱۵ تا ۱۸ سال ـ اواسط جلسه تعاملی دو طرفه میان والدین و خانم مشاور برقرار شد. والدین مشکلات خودشان را در برخورد با نوجوانانشان مطرح میکردند و خواستار همیاری و کمک مشاور بودند. جالب است که یکی از والدین میگفت: «از کودکی خیلی دغدغهی دین و حجاب دخترم را نداشتم، خودم هم خیلی اهلش نبودم و در پاسخ برخی که به من خرده میگرفتند، میگفتم: هر کس باید خودش مسیر زندگیش را انتخاب کند؛ دخترم وقتی که بزرگ شد خودش خوب را از بد تشخیص میدهد و مسیرش را انتخاب میکند؛ اما الان این مسئله معضلِ بزرگی برایم شده است. چکار کنم؟ هر چقدر به دخترم میگویم که چنین و چنان کُن کارساز نیست ...»
خانم مشاور در پاسخ ایشان گفت: «به همان یک آیه از قرآن بسنده میکنم ...»
ایکاش مادر همکلاسی پسرم اینجا بود و میدید و میشنید؛ تا دیگر نگوید خودش که به سن چهارده، پانزده سالگی رسید یاد میگیرد... کاش بود و میدید که چقدر زود دیر میشود!
چقدر در اسلام بر تربیت دینی فرزندان آن هم از سنین کودکی تأکید شده است؛ چقدر آیات و روایات در این زمینه بیان شده و ضرورت آن را دو چندان کرده است. خانواده کانونیست که میتواند با روشهای تربیتی خود زمینهی سعادت و شقاوت فرزندان را فراهم کند؛ چه بسا کودکانی که با تربیت غیرصحیح و غیردینی والدین در آینده دچار انواع انحرافات و نابهنجاریهای اجتماعی میشوند و هم به خود و هم جامعه آسیب میرسانند. البته در زمینهی تربیت دینی نباید هیچگونه اجبار و سختگیری از سوی والدین لحاظ شود و باید با تشویق و لطافت و نرمی والدین همراه باشد و اینکه والدین به عنوان اولین الگوی عملی میتوانند در این زمینه بسیار مؤثر باشند؛ طبیعتا والدینی که خود در اعمال و رفتارشان پایبند به مسائل دینی نیستند نمیتوانند چنین توقعی را از فرزند خود داشته باشند.
*«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون_ کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» ؛ ای مؤمنان! چرا چیزی را میگویید که خود عمل نمیکنید؛ نزد خدا به شدت موجب خشم است که چیزی را بگویید که خود عمل نمیکنید.(صف/ آیه ۳_۲)
ببار بارن!
ببار، نرم و روان بر بیتابیِ عطشِ زمین
صبور و پاک بشوی فصلهایِ آلودگیِ این کرهی خاکی را
تمام کُهنگیها منتظرند
ببار و بگذار خیس بخورد و تازه شود دل بیاتِ تمامیِ عاشقان
شعر از فرزانه رضایی
+ اولین باران پاییزی هم بارید؛ عاشق بوی نم بارانم!
«دیگه چه خبر؟ یکی خوشحال و یکی ناراحت، یکی خندون و یکی گریون...»
عجب دنیاییست!
این طرف بار سفر را بستهاند به قصد دریای همدلی، دو کبوتر عاشق میروند برای ساختن لانهی عشقشان.
خبر آمد کمی آن طرفتر بار سفر را بست برای سفری ابدی ...
این طرف هیاهوی عروسی و جشن و شادی، آن طرف شیون و گریه و زاری.
این طرف آغاز و آن طرف پایان، امّا نه! هم پایان و هم آغاز.
عجب دنیاییست، تا بوده رسم روزگار این بوده!
ایکاش آخر همهی سفرها چیزی جز عاقبت به خیری نباشه.
سفرتان به خیر.
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند