هر وقت اسباب‌کشی داریم کُل خانه به یک طرف، اتاق دخترم هم به یک طرف! آنقدر خِرت و پِرت دارد که لابلایشان گم می‌شوی!

ـ زهرا، اینا رو دیگه برای چی نگه داشتی، بندازشون دور.

ـ نه مامان! مال خودمه دوستشون دارم!

مال خودمـه!؟ یک دفعه یادم افتاد به یکی از کتابهایی که خوانده بودم؛ 

«سلام خدای خوبم»*

و خدایی که در این نزدیکیست.

- اینو دیگه واسه چی نگه داشتی، تو که بهش احتیاج نداری؟

آره می‌دونم، آخه ازش خوشم میاد، برای دل خودمه.

خوش‌ به‌حال اونایی که خدا این‌جوری می‌خوادشون.

«وَاصطَنَعتُکَ لِنَفسی» (طه/۴۱)؛ تو را برای خودم آفریدم. 

ــــــــــــــ 

پ. ن: این کتاب برداشت های شخصی نویسنده از آیات قرآن است، با زبانی بسیار ساده، دلنشین و خودمانی.

* کتاب سلام خدای خوبم، حسین ثروتی، دفتر نشر معارف، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، موضوع: نکته‌گویی‌ها و گزینه‌گویی‌ها درباره قرآن.

 

   شنبه 20 مرداد 139716 نظر »

 

جاده، سربالایی تندی داشت و ماشینها پشت یک تریلیِ غول پیکر مانده بودند. یکی از ماشینهای پشتِ سرمان با سرعت زیادی از کنارمان رد شد و از تریلی سبقت گرفت. ما هم به دنبالش از تریلی سبقت گرفتیم. غافل از اینکه دوربین نامحسوس پلیس صحنه را ضبط کرده است و کمی جلوتر جریمه‌ای سنگین در انتظارمان بود. نتوانستیم پلیس را قانع کنیم که جریمه را ننویسد. خلاصه اینکه جریمه شدیم و با ناراحتی به راهمان ادامه دادیم. همسرم برای اینکه جوّ را عوض کند به پسرم گفت: «پسر بابا، بیا تا یک کم قوانین راهنمایی و رانندگی را بهت یاد بدم تا وقتی بزرگ شدی یک راننده خوب بشی».

ـ اگر گفتی کجاها نباید سبقت گرفت؟ 

نمی‌دونم !

ـ جایی که خط سفید وسط جاده ممتدِ، یعنی ادامه‌دارِ و قطع نمیشه. حالا اگر گفتی کجاها سبقت آزادِ؟ جایی که خط سفید وسط جاده منقطعِ، یعنی قطعه قطعه میشه. یک جای دیگه هم سبقت آزادِ؟! هر کس گفت یک جایزه‌ی خوب پیش من داره!

کم کم من و دخترم هم وارد بحثشان شدیم و به دنبال جواب؛ اما نتوانستیم جواب درست را پیدا کنیم.

ـ  چقدر تنبلید شماها، جوابش خیلی راحته!!! تو جاده خوبیها.

جاده خوبیها!!! جاده خوبیها دیگه کجاست؟!

ـ جاده‌ای که خداوند فرموده است : «هر کس در آن جاده از بقیه سبقت بگیرد به من نزدیکتر است و من به او پاداش می‌دهم». *

بابایی یعنی چی؟!

ـ یعنی هر کس بیشتر از بقیه کار خوب انجام بده؛ مثلاً زودتر از همه سلام کنه...

خلاصه که این سبقت تو جاده خوبیها ملکه ذهن آقا طاهای ما شد و همیشه سعی می‌کرد تو سلام گفتن از ما سبقت بگیره؛ و تلنگری شد برای من که، چقدر در امور مادی و دنیوی سبقت گرفتم و چقدر در کارهای خیر؟! اصلا پیشتازِ جاده خوبیها بوده‌ام؟! اسم سربازی آقا را داشته باشم و پیشتاز میدان عمل نباشم؟! امام زمان ما یارانی می‌خواهد از جنس یاران امام حسین‌علیه‌السلام که در صحرای نینوا برای یاری رساندن به امامشان از دیگری سبقت می‌گرفتند و مشتاقانه به سوی شهادت می‌شتافتند!

حواست کجاست! اینجا سبقت آزادِ!

 

* فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ/ آیه148، بقره ــ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ/ آیه 10 و 11 ، سوره واقعه.

 

   دوشنبه 25 تیر 139716 نظر »

 

امتحان آخر هم تمام شد. نمی‌دانم که خوشحال باشم یا ناراحت؛ امّا، ناراحت!

باید خداحافظی کنم! از خانه دوست، از آن جاده‌ی خاکی که چقدر توی این یکسال غُر و لُند کردم؛ «آخه اینم شد جاده!!!»

از حیاطی که مرا یاد حیاط خانه پدربزرگ می‌انداخت. از گل نرگسی که فصل زمستان، عطر دل‌انگیزش پُر می‌کرد هوای دلم را.

از جمع ساده و صمیمی دوستانه‌‌مان زنگهای تفریح، روی اِیوان. از فَواطِم، از حدیث، از اُستادهای دوست داشتنی‌ام.

از درخت کُناری که کِنار امامزاده بود، از ساحل دریا، از بارانهایی که سیلاب می‌شد و راه مدرسه را می‌بست، از گرمای داغ و سوزان این روزهایش، از... 

امروز تمام خاطرات این یکسال را مرور کردم. خوب و بد، تلخ و شیرین... به امید خدا فردا عازمیم به سرایی دیگر. چقدر دل کَندن سخت است.

خـدایا لحظه موعود، وعده شیرین «فَمَن یَمُت یَرَنی»را لایق چشمان پر از گناه من قرار بده! 

 

ـــــــــــــــــــــــ
*حدیث معروف امیرالمومنین‌علیه‌السلام به حارث‌بن‌همدان که فرمودند: «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ‏ يَرَنِي‏...»؛ ای حارث؛ هر کس که بمیرد چه دوست من باشد و چه دشمن، مرا در مواطن چندگانه خواهد دید. هنگام مرگ، نزد صراط، کنار حوض و هنگام تقسیم کردن بهشت و دوزخ» (بحار الأنوار (ط - بيروت)؛ ج‏6؛ ص180)

 

   یکشنبه 3 تیر 139719 نظر »

 

هر کس برای خودش کُنج خلوتی داشت. گوشه‌ای از صحن مسجد نشستم؛ روبروی گنبد فیروزه‌ای. یک سنگ صبور می‌خواستم تا وا کنم عقده‌های دلم را. خسته از همه جا و همه کس شروع کردم به درد و دل. صاحب آن صحن و سرا شد سنگ صبورم. 

ـ «خانم؛ خانم! یه دونه فال می‌خری؟ تو رو خدا یه دونه بخر». پسرک فال فروشی با جعبه‌ای پر از فال روبرویم ایستاده بود.

ـ «نه، فال نمی‌خوام». همینطور که داشت دور می‌شد انگار کسی دو دستی زد به من. «حواست کجاست! تو که نمی‌تونی به کسی کمک کنی، دل کسی رو شاد کنی، گره از مشکلش وا کنی... چطور انتظار داری که کسی دلت رو شاد کنه، بهت کمک کنه...»

ـ «آقا پسر؛ آقا پسر! بیا...». یه دونه فال برداشتم. چقدر خوشحال شد؛ انگار تمام دنیا را به او داده بودند. پاکت فال را باز کردم،‌ شروع کردم به خواندنش. نمی‌دانم شاید آن پسرک فال فروش و آن فال را سنگ صبور آن لحظه‌ی من برایم فرستاده بود، اما هر چه بود به من آرامشی داد و دلم را قرص و محکم کرد، برای انتخاب راهی که در پیش داشتم. الآن درست یکسال از آن روز می‌گذرد و من یک طلبه‌ام.

این متن را نوشتم که یادم باشد، آقا حق دوستی را به جا آورد و مرا پذیرفت؛ اکنون نوبت من است. یادم باشد و یادمان باشد، که آقا منتظر است، منتظر ما که یک منتظر باشیم، منتظر واقعی نه به حرف بلکه به عمل. یادم باشد و یادمان باشد، که آقا ما را به یاری طلبیده، پس به ندای او لبیک بگوییم و امام زمانمان را یاری کنیم نه به حرف بلکه به عمل.

 

   جمعه 1 تیر 13976 نظر »

 

هنوز مثلِ همان سالهای اول ازدواجم، برایم سخت بود؛ جدا شدن از وطن و خانه پدری و رفتن به غربتی که همچنان ادامه داشت. سوار ماشین شدم؛ هر چقدر سرعت ماشین بالاتر می‌رفت و فاصله‌ها بیشتر می‌شد؛ حس دلتنگی من هم شدیدتر می‌شد. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. اشک تو چشمام حلقه زده بود و فقط منتظر یک اشاره بود؛ ولی به خاطر دو ثمره زندگیم چاره‌ای جز سرکوب این بغضِ سنگین نداشتم. رفتم سراغ موبایل و دنیای مجازی تا خودم را مشغول کنم. همینطور که در کانالها و صفحات مجازی سیر می‌کردم؛ عکس نوشته‌ای نظرم را جلب کرد: «ما در این دنیا میهمانیم  و آنچه در دست داریم عاریه و امانت است. مهمان رفتنی و عاریه پس دادنی است»*  نمی‌دانم چرا ناخودآگاه “send to“  زدم به گروه دورهمی فامیلی که داشتیم؛ گروهی که تا به آن لحظه فقط نظاره‌گر پیامهایی بودم که در آن رد و بدل می‌شد یا به قولی یک عضو غیر فعال بودم؛ شاید حس دلتنگیم باعث شد که بروم سراغ دورهمی مجازیِمان.

یکی دو ساعت گذشت؛ یکی از عمه‌های عزیزم پیام گذاشت که: «از صبح، مطلبی که فرستاده بودم فکرشُ مشغول کرده و نمی‌ذاره که کاری انجام بده!» (این عمه گرانقدر شاید در نگاهی ظاهری، فردی مرفه و بدون درد باشد، ولی دلِ تنگش حکایت ها دارد از سرِّ درونش) و در ادامه عمه‌ام در گروه دورهمی نوشت: «بیاین از فردا به جای حرفهای صد من یه غاز و بی‌فایده، هر روز یک حدیث که نکته اخلاقی داره تو گروه بزاریم؛ تا چهل روز، تا بشه چهل حدیث و سعی کنیم حفظش کنیم و به اون عمل کنیم و ...» ؛ جالبه که از فردای آن روز، گروه به جای یک حدیث پر می‌شد از انواع احادیث. و این حکمت خدا بود که دلتنگی من گره خورد به یک سنت حسنه تو دورهمیِ مجازیِ فامیلیمون.

کاش دورهمیامون به جای حرفهای صد من یه غاز و حرفهایی که باعث گناه و دل‌آزاری و... میشه، پُر بشه از سنتهای حسنه و ماندگار.


ــــــــــــــ
1ـ  قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): « أَيُّهَا النَّاسُ إِنَ‏ مَنْ‏ فِي‏ الدُّنْيَا ضَيْفٌ‏ وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ عَارِيَّةٌ وَ إِنَّ الضَّيْفَ مُرْتَحِلٌ وَ الْعَارِيَّةَ مَرْدُودَة »(بحار الأنوار /ج‏74 ؛ ص187)

   دوشنبه 28 خرداد 13978 نظر »

1 2 3