نگاهے بہ گذشتہ‌های دور ...

شاهدانِ خاموش! بیعت غدیر چرا شکستہ شد؟

 

 

کلیدواژه ها: غدیرخم, هایکوکتاب

موضوعات: کافه کتاب
   پنجشنبه 3 مرداد 139818 نظر »

 

درویش علے! فرمانده‌ی من!

پرواز با پاراموتور را دوست دارم.

 

 

+یهویی؛ وسط اسباب‌کشی! :))

 


موضوعات: کافه کتاب
   دوشنبه 31 تیر 139810 نظر »

 

بهترین آرزوهاے زندگے:

دیـــدارِ یارِ غایب، در سایہ‌سار آفتاب یڪ ڪاروان آهو!

 

 

 

کلیدواژه ها: هایکوکتاب

موضوعات: کافه کتاب
   شنبه 29 تیر 139810 نظر »

 

ساختن هایکو کتاب برای من همانند ساختن یک پازل بود. پازلی که باید تکه‌هایش را درست کنار هم بچینی تا کامل شود.

کتابها را زیر و رو می‌کردم تا هایکوی دلخواهم را بسازم؛ اما جور در نمی‌آمد! با خودم می‌گفتم: اگر نویسنده یک ”از“، ”است“، ”را“ یا چیز دیگری به عنوان کتابش افزوده بود، هایکوی من هم درست از آب در می‌آمد؛ اما اینها فقط اگر بود و من باید تمام هنر خودم را بکار می‌بستم تا هایکوی معناداری بسازم؛ بماند که بعضی از هایکوهای دست‌ساز من، عجیب خنده‌دار می‌شدند و مرا به خنده وا می‌داشتند!!!

در این بین هر از گاهی تکه‌هایی پیدا می‌شدند که وصله‌ی ناجور بودند و هیچ رقم با عناوین دیگر کنار نمی‌آمدند و باید از دورِ پازل سه تایی من خارج می‌شدند. البته که نویسنده از انتخاب این وصله‌ها برای عنوان کتابش قصد و قرضی داشته است!!! 

مشغول سر و کله زدن با این وصله‌های ناجور بودم که گذر جان پیام داد: «یار! ببین این عکس واسه هایکو خوبه؟!»؛ خودمانیم؛ عجب هایکویی بود! «خرمگس، تو را عشق است!»

با دیدنش اگر که بگویم از خنده روده‌بُر‌ شدم، دروغ نگفته‌ام! گفتمش: یکی از تکه‌های هایکویت به کار من می‌آید و با وصله‌ی ناجوری که من دارم، خوب جفت و جورند! «خرمگسِ» تو، با «قورباغه را قورت بده»ی من! بالاخره این وصله‌ی ناجور به کار آمد!  

«خرمگس؛ تو را عشق است! قورباغه را قورت بده!» هایکو کتابی طنزانه حاصل یک تعامل دوستانه!! 

 ـــــ

برداشت از این هایکوکتاب آزاد! :))

 

 

   شنبه 22 تیر 139828 نظر »

 

یک:

هِی می‌گویی: نوکـ زبانم است؛ الآن می‌گویم. بلی نوک زبانم است اما نمی‌دانم که چطور بیانش کنم! تا کنون در وضعیت اینچنینی قرار گرفته‌اید؟؟؟

می‌گوید: «حماسه یعنی چه؟»؛ پشت بندش می‌گوید: «لیگ یعنی چه؟». هم پاسخ را می‌دانستم و هم نمی‌دانستم چطور بیانش کنم! توی چشمانم زل می‌زند و می‌گوید: «هان؛ مامان تنبل! بلد نیستی، می‌خوای بری تو اینترنت جوابشو پیدا کنی؟».

دو:

توی این هوای گرم یک لیوان شربت تگری یا یک بستنی قیفی، خیلی خیلی می‌چسبد!

«تو دلت چی می‌خواد؟»

ـ یه بستنیِ اسکوپیِ سه تایی!

قدم می‌زنیم تا بستنی فروشی همیشگی. سه مدل اسکوپی دلخواهش را انتخاب می‌کند؛ بستنی را با ولع تمام می‌خورد. به خانه برمی‌گردیم؛ می‌گویم: لباسهایت را عوض کن تا خنک شوی. خودش را ولو می‌کند رویِ مبل و می‌گوید: «ولش کن مامان، حال ندارم؛ فردا کلاس دارم، دیگ نمی‌خواد لباسامو عوض کنم!» 

حالا کی تنبلِ؟ من یا تو؟؟؟

+ به قول بعضیا؛ «خدایا این تنبلی‌ها را از ما بگیر!» 

   سه شنبه 18 تیر 139814 نظر »

1 ... 14 15 16 ...17 ... 19 ...21 ...22 23 24 ... 45